- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
آلـودهام؛ آلـوده را هــم راه بـایـد داد راهـی نشان بر بنـدۀ گـمراه باید داد شرمندهام شرمنده را تکریم باید کرد تا میشود شرمنده را درگاه باید داد عـبد سراپا جـرم را از در نمیرانند آنکه زمین خورده مدد گهگاه باید داد درماندهام درمانده را هم یار باید شد سلطان که میداند گدا را جاه باید داد آقا بـدیهای خـودم را خوب میدانم بد را نجات از دشمن بدخواه باید داد من یوسف دل را به چاه سینه افکندم گـاهی طنابی در درون چـاه باید داد سر درنمیآوردم از کرب و بلا اصلاً وقـتی دلم میسوخت دیدم آه باید داد اربـاب آمـد با غـم خود آشـنـایم کرد دیدم که دل را هدیه بر آن ماه باید داد من تـازه فـهـمیدم تـمام عـمر دنیا را دل را، قیامت را، به قـتلگاه باید داد من از حـرم تا قـتـلگـاه یـار را دیـدم جان را برای حفظ خیمه گاه باید داد با گـوش دل در قـتـلگاه شام بشنـیـدم این نوحه را بر غربت این شاه باید داد آقا گلی گم کردهام رحمی به خواهر کن قد کمان آوردهام رحمی به خواهر کن
: امتیاز
|
غزل مناجات با خداوند رحمان
پـریش آمـدهام با دلی پـریـشـانتـر به مو پریشی زینب بیا ز من بگذر هـمـیشه گرمی آغـوش تو پناه من کجاست دست تو ای مهربان تر از مادر کدام در بزنم درد خود به که گویم خـدا نکـرده بگویی اگر برو دیگر شنـیـدهام که نـوازشگـر غـریـبانی به شـوق دامن تو آمدم خـدا با سر ز بسکه در نزده در به روی من واشد نه در زدن بلدم نه گدایی از این در من اولین نفری نیستم که میبخشی خبر ز رحمت تو دارد این گدا بهتر نگاه تو که سریع الرضاست از آن رو رضا نشد که ببـیند مرا به دیدۀ تر بدون دُر صدفی لایق خریدن نیست بخر مرا که پُـرم از محبت حـیـدر الا که پرده نـیـنـداختی در این دنیا بیا و پـرده میـنـداز باز در محـشر که آه شرم من از چشم مادرم زهرا بسا برای من از آتش است سوزانتر مرا به دست حسینت سپردی از اول مرا به دست حـسیـنت بده دم آخـر هوای گریه پائـینِ پا به سـر داردم هوای روضۀ بیسر نماز بالا سر
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
یـا رب بـحـقّ احـمد مخـتار العـفو بر خـون فـرق حـیدر کرار العـفو یا رب بحـق نـالـۀ زهـرای اطـهـر در شعلهها بین در و دیـوار العـفو یارب به حق مجـتبی و غربت او یا رب بحق آن دل غـم دار العـفـو یا رب بحق تشنهای کز شدت ضعف میدید رنگ آسـمان را تار العـفو یا رب بحق دیـدهای که دائـماً بود در مـاتـم کـربـبـلا نـمـدار الـعـفـو یارب بحق باقر و ظلمی که دیده است در شام از آن قـوم بـد کردار العفو یارب بحق صادق آنکه مثل زهرا بر خانهاش آتش زده اغـیار العفو یارب به آن زندانیِ بغداد که داشت دشنام و سیـلی موقع افـطار العفو یا رب به مولانا رضا کز شدت زهر بر خویش میپیچید بیغمخوار العفو یا رب به مولایی که مظلومانه جان داد در حجرۀ دربسته محنت بار العفو یارب به هادی آنکه او را مثل زینب در بزم مِیْ بـردند با اجـبار العفو یا رب بحق عسکری و سامرایش گرد گـناه از قـلب ما بردار العـفو یارب بحق مهدی و اشک مدامش بر گـریۀ زینب سـر بـازار العـفو در پیش تو ای آنکه ستّارالعـیوبی بر کَـردههایم میکـنم اقـرار العفو
: امتیاز
|
غزل مناجات با خداوند رحمان
روح من سخت زمینگیر شده، کاری کن از هوس بسته به زنجیر شده، کاری کن پای طـولِ اَمـلـم تـوبـه نـکـردم عمری دل من از گـنـهـم پیـر شده، کـاری کن بس که دستم جلوی غیر دراز است، دلم غافـل از منـشـأ تأثـیـر شده، کاری کن فـکـر تـنـهـایـی قـبـرم بـه سـرم افـتـاده مهـربـانا چه کنم؟! دیـر شده، کاری کن سالها دوری از یوسف زهرا سخت است دوریاش بغض گلوگیر شده، کاری کن دل، گرفتار علی هست و خمار نجفـش زود با این دلِ تسخـیـر شده کـاری کن شب جمعه است، اجازه بده با گریه دلم بـشود طـیب و تـطهـیر شده، کاری کن ناله زد زینب کـبری چه کـنم یا جداه؟! روضههایت همه تفسیر شده، کاری کن یاعلی رفـتهام از حال، ببـین که پسرت دفن در نیزه و شمشیر شده، کاری کن آه، یا فـاطمه... با خـنجـر کُـندش قـاتـل سـوی گـودال سرازیـر شده، کاری کن
: امتیاز
|
غزل مناجات با خداوند رحمان
بیکستـرین عـبد تـوأم از روسـیاهی بنـگـر تـو دسـت خـالـی من یا الـهـی بـاشد سـلاح ما هـمـین اشک بصرها شکـر خـدا دارم بـرای خـود سـلاحی «شرمندگی سودی ندارد» اشتباه است شرمندگان را تو خودت پشت و پناهی تا که صدایت میزنـم یا ربـّی العـفـو باران رحـمت میفـرستی این نواحی من معصیت از روی لجبازی نکردم از حال زار من هـمیشه خود گـواهی کـارم گـدایـی؛ کـار تـو بخـشـیـدن مـا مثل هـمیشه بر فـقـیـران کن نـگـاهی با اینکه بار معـصیت پـشـتم شکـسته دلتنگت هستم نیـمه شبها گـاه گـاهی امـشب بـیـا کـربـبـلا مـهـمانـمـان کن بر مـا بـده بـرگ و بـرات کـربـلایـی
: امتیاز
|
غزل مناجات با خداوند رحمان
با سنگ هر گـناه پَـرم را شکـسـتهام آه ای خـدا، خودم کمرم را شکستهام نه راه پیـش مانـده بـرایم نه راه پس پـلهای امـن پشت سـرم را شکستهام من دانه دانه اشک خودم را فروختم نـرخ طلایـی گـهـرم را شـکـسـتـهام دیگـر مرا نـشان خودم هم نمیدهـند آئـیـنههای دور و بـرم را شکـسـتهام دنیا شکست خوردهتر از من ندیدهاست حالا به سنگ خورده، سرم را شکستهام آرام کن مرا و در آغوش خود بگیر حالا که بغض شعلهورم را شکستهام راهـم بـده به بـاغ شـجـرهای طیـبـه من توبه کردهام، تبـرم را شکـستهام حالا بـبـین که به غـیـر از گـدا شدن در پـیـشگـاه تو هـنرم را شکـسـتهام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند رحمان
من بنـدگی نکـردم، تا بـنـدهام بخـوانی تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی بار گـنه به دوشم، لا تقـنـطوا به گوشم عفـوت نمیگذارد، در دوزخـم کـشانی این نامۀ سیاهـم، این اشک صبحگـاهم من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
بـار گـنـاه آورده سـویت روسیـاهی سر در گـریـبان آمده غـرق گـناهی آه ای غیاث المستـغـیـثـین بیپـناهم رحمی بـفـرما بر غـریب بیپـناهی من ناتـوان تو حیِّ قـادر تو رئـوفی تو بر تـمـام نـاتـوانان تکـیـه گـاهی هر چند عاصی تر ز من عبدی نداری از راه رحمت بارالـهـا کن نگـاهی با ذکـر استـغـفـار میآیـم به شـوقی کز راه رٱفـت زر نـمایی پـرِّ کاهی العـفـو را صد بار گـفـتم در قـنـوتم تا ایـنکه بِـرهـانی ز بـنـدم یا الـهـی تو مهربانـتر هستی از آنکه گذاری سائل ز درگاهت رود با اشک و آهی خانه خرابم گر نگیری دست من را جایی ندارم جـز به اعـمـاق تـباهی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
بس نیست زمین خوردن این بنده پیاپی؟! بس نیست شدم پیش تو شرمنده پیاپی؟! کـم زیـر قـرارم نـزدم پـشـت سـر هـم اما تـو به رویـم زدهای خـنـده پـیـاپـی تو آنکه مرا سخـت در آغـوش گرفتی من آنکه ز الـطاف تو دل کـنـده پیاپی آن دست بُـود بـوسه گه خیـل ملک که بـاشـد به در لطف تو کـوبـنـده پـیـاپی شد زنـدگی ما به دو تا جـمله خلاصه ما تـوبـه شکـسـتـیم تو بخـشـنده پیاپی انگـار بنـا نیست که دلخـواه تو گـردم مگـذار شوم خـوار و سرافکـنده پیاپی با ذکـر «حسین» آمدهام دست بگـیری بس نیست زمین خوردن این بنده پیاپی؟!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
سائـلـی بیـچـارهام در بین راه افـتادهام بیکس و تـنها شدم بیسـرپـناه افتادهام باید امشب گریۀ سیری کنم بر حال خود بیحـیایی کردهام در قعـر چاه افتادهام هر چه دادی آبرویم در عوض هر روز و شب آبـرویت بُردهام حال از نگـاه افـتادهام دردسرشد این دو چشمی که به هرجارفته است دیگر از حال دعا و اشک و آه افتادهام بر زبان گفتم تو را میخواهم اما در عمل هِی دلت خون کردم و در اشتباه افتادهام نالههایم بین روضه بیاثر مانده ز بس بعـد هـیأت هـا دوباره در گـناه افتادهام خستهام از این گرفتاری ببین شرمندهام در بغل گیرم که من بیتکیه گاه افتادهام چارۀ کارم فقط راهی شدن تا کربلاست بـاز یاد آن حـریـم و بـارِگـاه افـتـادهام خواب دیدم از دم باب الحسین بر سر زنان رفتم و با گریه پائـین پای شاه افتادهام وای از آن لحظهای که خواهری ناله زده بیبـرادر در میـان یک سـپـاه افـتادهام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست ظلمت چـنان اطـراف قـلـبم را گـرفته که ربّـنـا یـا ربّـنـایـم کـارگـر نـیـسـت بر وعـدههـایی که به تو دادم، نـمانـدم آه ای خـدا، نخـل امیـدم بـارور نیست دلـواپـسم امشب نگـیـری دست من را جز تو کسی فریادرس بر رهگذر نیست محصول عمرم جز تباهی نیست چیزی شرمندهام، در کولهبارم جز ضرر نیست این بـار هـم راهـم بـده در خـانـۀ خود گرچه برایت بودنم جز دردسر نیست همچون گذشته شور و حالی نیست در من آهی که دارد سینۀ من شعـلهور نیست کـاری نـکـردم با نـمـاز و روزههـایـم اعمال من بر آتـشِ قهـرت سپر نیست دنـیا چه کـرده بـا دل زارم، که دیگـر مثل شهیدان بنـدهات اهل سحـر نیست در این حـرم که خوبهـایت آرمیـدنـد ذکری به غیر از واحسینا خوبتر نیست بینِ مقـاتـل گـشـتـم و فـهـمـیدم این را آهی شـبـیـهِ آهِ زیـنب پُـرشـرر نیـست غیر از برادرها که بر نیـزه نشـسـتند دیگر کسی از حال خواهر باخبر نیست
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
این توبه را اگـر نـپـذیری کجا روم دست مرا اگر تو نگـیری کجا روم گـر نگـذری ز روی سیـاه جـوانـیم مـوی سپـید بر سر پیـری کجا روم محـتاج توست بند به بند وجـود من با این همه بسـاط فـقـیری کجا روم روزی اشک اگر ندهی میکشی مرا لب تشنه در هوای کویری کجا روم من را بخـر که بنده شاه جهان شوم جـز کـربلا برای اسیـری کجا روم جانم بگیر و عاشقیام را زمن نگیر عشق حسین را که بگیری کجا روم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
خـسـتهام از هـمه اِبـرازِ پـشـیـمانـیها میخورم چوب از این تَـرکۀ نادانیها هرچه پُل پشت سرم بود خرابش کردم حال من ماندم و این وسعت ویرانیها قـفـس نفس مرا از نفـس انداخته است بال و پَـر بـسـتهام و هـمـدمِ زنـدانیها عُمرِ من سر شده و معصیت اندوختهام بنـدِ پـایـم شده این بیسـر وسامـانیها گوشِ من کَر شده و غرقِ گناهان شدهام با خودش برده مرا سیـل هـوسرانیها پایِ این تـوبۀ من مُهر قـبولی نخـورد ضـامنـم گـر نـشـود شـاهِ خـراسـانیها
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
وقتی گـنـاهان خـودم را میشـمارم با نا امیدی دست خود بر سر گذارم با کـوه عـصیان آمدم دستم بگـیری تـرسـی به دل دارم، ولی امـیـدوارم وقت گـنه، حس میکـنـم تـنها ترینم اما خـدا در وقـت تـوبـه در کـنـارم انـگـار میگـوید شـتر دیـدی ندیدی میگوید این را غم مخور من رازدارم تا اینکه خـالی میشوم از بارِ تـقـوا با گـریه بـرگـردد دوبـاره اعـتـبارم میدانم این را علت بخشیدنم چیست حتماً سفارش کرده من را چشم یارم این یا الهی را دعـایش بر لب آورد تا هست من هـم بـنـده پـروردگـارم من نوکری هستم که اربابم حسین است گـشـتـه مـدال نـوکـریـش افـتـخـارم هر وقت بودم باب میل حـیِّ سبحان دیدم گره خورده به فرش روضه کارم خشنود چون باشد ز من ارباب خوبم حـتـماً به دنیا و به عـقـبا رستگـارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
میشود هر روز جرم و اشتباهم بیشتر هست اما بخـشـش تو از گـناهم بیشتر بسکه تن دادم به عصیان و خطا این روزها دور شد از خانهات اینگونه راهم بیشتر احتیاجی نیست در آتش بسوزانی مرا میکِشَد آتش مرا این سوز و آهم بیشتر معصیت میآورم، آب و غذایم میدهی میچکد خجلت از این طرزِ نگاهم بیشتر کوله بـارم از گـناهـم پُـر شد، اما آمدم باز هم این بار از تو عذرخواهم بیشتر دارم از زهرا ز دست خود خجالت میکشم شرمسار از روی تو رویِ سیاهم بیشتر چند وقتی میشود آواره بودم، باز هم چـادری خـاکی مرا داده پـناهـم بیشتر زیر بار معصیت بالم به هم پیچیده بود یک نگاه مـادرم شد تکـیه گاهم بیشتر
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
با جرم و عصیانم بُکا را دادم از دست یعـنی کـلـید خـیـرهـا را دادم از دست چندیست که سجـاده را بازش نکردم چندیست که حال دعا را دادم از دست مسـتی بعد از معـصیت دارم! نه توبه از بس گنه کردم حیا را دادم از دست
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
روی خوشی نشان بده این روسیاه را از شـب زده دریـغ نـکـن نـور مـاه را بیـنـای ظـاهـری شـدم و کـور مطلـقـم وقـتـی بـدست نـفـس سـپـردم نگـاه را بـاشـد بـزن! ولی نکـنـد رد کـنـی مـرا بـیـچـارهام! نـگـیـر ز من سـرپـنـاه را گرچه هـمـیـشه دیـر به دیـر آمدم ولی از مـن مـگــیـر در زدن گــاه گــاه را دیـدنـد مـانـدهام وسط راه و رد شـدنـد تو سـربه راه کن من گم کـرده راه را دیگر قطار عمر به پیری رسیده است باید به تـوبه طی کـنم این ایـستگاه را هرجا طرف حساب تویی سود با من است کــوه گــنــاه دادم و دادی تــو کــاه را خیلی هـوائـیـم! نـفـسـم بند کـربـلاست امـضــا بــزن اجــازه دیــدار شــاه را روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار دید عمه جان به دور خودش یک سپاه را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آمـدم بـاز به درگـاه تـو با قـلـب حـزیـن بندهات را بِنِگر باز به سر خورده زمین مهربانیت بلندست خداوند! دلت میسوزد قـلب بـشکـستۀ ما را بپـذیـری به یقـیـن تو کریـمی تو رحیمی شـنوایی و مُجیب بـشـنـو این نالـۀ العـفـو مرا، ربّ بـرین هـمۀ عـمـر گـنـاه و هـمۀ عـمـر غـرور حـاصل سـوخـتن زنـدگیام بوده هـمـین مصرع روضۀ من موقع استهلال است ماه زینب شده در کـوفۀ غـم نیـزهنـشین
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
سزایم بود اگر از دست دادم آسـمانم را که من با دستهای خود شکستم نردبانم را دلم از حرف لبریز و زبانم از لغت خالی نـمیدانـم بگـویـم یا نگـویم داسـتـانـم را پریدم بیهـوا روزى براى دانهاى گـندم ولی افسوس گم کردم مسیـر آشیـانـم را پریشان است احوالم، و ما ادراک احوالى بُریـده دیگر این دردِ پـشیـمانی امانم را بهشتم را کلیدى بود و گم شد، یافتم وقتى به روى طاقچه دیـدم مفاتـیح الجـنانم را پریشانم پریشانم به قلب خسته برگردان الهی با لحـسـینُ بالحـسـین آرام جـانم را اگر چه بـالهـایم را گرفته آتش عُصیان ولی هرگز نخواهم بُرد از یاد آسمانم را نوازش هاى خود را بَرمَدار از من، بزرگى کن خـراشیـدم اگر چه گاه دست بـاغـبانم را هلال ماه دعوت نامه عشق است میدانم من آخر میشناسم دست خـط میـزبانم را رسول باد را بفرست سمت ساحل بخشش در این دریا ببین دست دعایم، بادبانم را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
اشکـی برای چـشم ما گـهگـاه دادید مـا را مـیان شـهـر گـریه راه دادید ما ذرّهای بـودیم لـیکـن از عـطـایی کـوه کـرامـت را بـه پَـرِّ کـاه دادیـد نـالایـقـیـم امـا گـهـی نـجـوا و نـالـه گاهی ز سوز جان به دلها آه دادید گر چه بدیم اما به خوبیِّ خود از لطف همواره ما را پاسـخی دلخـواه دادید بـر قـلـبهای تـیـرۀ ما از رخ خود بر شـام تـار ظـلـمتِ دل مـاه دادیـد در روضۀ اربابـمان ما را نشانـدید یعنی گـدا را رخصتی بر شاه دادید مـا قـدر نـشـنـاس شـمـا بـودیـم امـا با این هـمه ما را دوبـاره راه دادید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی میکنی با نمک نشناسها هر بار خوبی میکنی من گرفتار دل بیـمارم و حالـم بـد است تو پرستاری و با بیـمـار خـوبی میکنی روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را میدهم با هر گـناه آزار، خوبی میکنی
: امتیاز
|